صفحات مجازی مجموعه بصیرتی فرهنگی راه امین

https://virasty.com/raheamin

https://virasty.com/raheamin
🌸صفحات مجازی مجموعه رسانه تحلیلی و سیاسی بصیرتی فرهنگی راه امین رو به دوستانتان معرفی کنید🌸

👈🏼 هدف : 《فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ》
«مسیری برای وحدت و به هم رسیدن اندیشه ها»هم اندیشی،بصیرت افزایی و روشنگری پیرامون اهداف انقلاب اسلامی،تبیین منویات امامین انقلاب باحضور همیشه سبز سربازان مقابله با جنگ نرم در فضای مجازی
https://eitaa.com/raheamin
امـیـدوارم در وب سایت مجموعه بصیرتی فرهنگی راه امـــــیـــن لـحـظـات خـوبـی را داشـتـه بـاشـیـدو امیدوارم از مطالب لذت برده باشید اگـه جـایـی ایـراد داره حـتـمـاً تـو نـظـراتـتـون عـنـوان کـنـیـد؛در نـظـر سـنـجـی حـتـمـاً شـرکـت کـنـیـد بـا تـبـادل لـیـنـک هـم مـوافـقـم...شـادبـاشـیـد
رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت‌الله‌العظمی امام سیدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی)
اگر از روی آگاهی گفته شود دنیای فردا دنیای مذاکره است نه موشک، خیانت است

ایشان افزودند: اگر این حرف از روی ناآگاهی گفته شده باشد یک مسئله است اما اگر از روی آگاهی باشد خیانت است.
رهبر انقلاب، نمایش موشکهای پیشرفته و دقیق سپاه پاسداران را موجب خرسندی ملتهایی خواندند که از امریکا و رژیم صهیونیستی، دلشان خون است اما کاری از دستشان بر نمی آید.
ایشان افزودند: دشمنان مدام در حال تقویت توان نظامی و موشکی خود هستند در این شرایط چطور می گوییم روزگار موشک گذشته است؟
حضرت آیت الله خامنه ای این حرفها را شبیه حرفهای برخی اعضای دولت موقت دانستند که اوایل انقلاب می گفتند جنگنده های اف – ۱۴ را که خریده ایم به امریکا پس بدهیم، به دردمان نمی خورد!
رهبر انقلاب افزودند: در آن موقع ایستادگی و افشاگری کردیم و چندی بعد که صدام به ایران حمله کرد معلوم شد چقدر به این ابزارهای دفاعی نیاز داریم.
رهبر انقلاب با تأکید مجدد بر موافقت خود با ابزار دیپلماسی و مذاکره سیاسی بجز چند استثنا افزودند: طوری تبلیغ نکنند که انگار با گفتگو مخالفیم، ما می گوییم باید قوی و هوشیار مذاکره کرد تا سرمان کلاه نرود.

💥✨⚜️ـــــــــــ𖦹.🌸.𖦹ــــــــــــــ⚜️
✍️مسیری برای وحدت و به هم رسیدن اندیشه ها
▫http://splus.ir/raheamin
🔸https://eitaa.com/raheamin
🔹https://rubika.ir/basiratraheamin
🔸https://raheamin.blog.ir
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ اسفند ۹۵، ۱۰:۴۴ - فاطمه
    اپم
نویسندگان

برای آمریکا جای خالی نداریم        
شهید بهشتی در یکی از سخنرانیهایش تحت عنوان «انقلاب اسلامی در مقابل کفر و مستکبرین » که در کانون مالک اشتر، مورخ 28/7/59 ایراد شد، خاطره ای را این چنین بیان کردند:

بزرگداشت جمعی از شهدا بود، با وجود کارهای بسیار زیاد، تمام کارهایم را رها کردم و در جمع خانواده شهدا در بهشت زهرا، حاضر شدم . مادر یکی از شهدا، زنی حدود 60 یا 65 ساله بود، این مادر چند کلمه برای خانواده ها و تشییع کنندگان صحبت کرد . قبل از این که صحبت کند من به مزار مرحوم آیة الله طالقانی و مزار شهدا رفتم و فاتحه ای خواندم، بعد که آمدم به آن مادر تبریک و تسلیت گفتم . او گفت به غیر از این پسرم که شهید شده، من پنج پسر دیگر و یک داماد دارم که الان در جبهه است; من به امام و امت اسلامی می گویم که این پنج پسرم را هم تقدیم می کنم . او مردانه و با ایمان و چنان شجاع و پر شور بود که به همه مادران و پدران که آنجا بودند نیرو می بخشید .

در این هنگام من با خود گفتم به آمریکا بگویید چشم طمعت را از جمهوری اسلامی ایران بکن! جامعه ای که چنین مادران و فرزندانی پرورده است، برای آمریکا جای خالی ندارد


هنوز زنده است ؟

در دوره رضا شاه در زندان غار اطاقی بنام امضای قباله و فروش املاک وجود داشت و کسانیکه حاضر نبودند املاک خود را تقدیم شاهنشاه نمایند محلی برای آمپول هوایی پزشک احمدی و یا سلولهای پر از شپش آلوده به تیفوس جهت فراهم کردن مرگی کاملا طبیعی در انتظارشان بوده هر گاه زندانی از این فشارها جان سالم بدر می برد و به عرض شاه می رساندند می گفت : مگر هنوز زنده است ؟ ده سال برای مردن او کافی نیست ؟ مگر مهمانخانه ساخته ایم ؟

حکایت نماز عجیب یک دختر بچه

کانون گفتگوی قرآنی از مخاطبان خود درخواست کرده بود تا (شیرین‌ترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید). یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، که ستاد اقامه نماز، شیرین‌ترین نمازی که خواندم این است.

در این نامه چنین نوشته بود:

در اتوبوس در حال حرکتی نشسته بودم که یک مرتبه دیدم خورشید در حال غروب کردن است، یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، حالا که اینجا توی جاده و بیابان است.

گفتم برویم به راننده بگوییم نگه‌دارد؟ اما پدرم گفت: راننده بخاطر یک دختر بچه نگه نمی‌دارد، گفتم التماسش می‌کنیم، گفت: نگه نمی‌دارد دخترم،

گفتم تو به او بگو، گفت: گفتم نگه نمی‌دارد، بنشین. حالا بعداً قضا می‌کنی.

دخترک که دید هنوز خورشید غروب نکرده است  رو به پدرش کرد و گفت: بابا خواهش می‌کنم.

پدرم عصبانی شد، دختر گفت: که پدرجان می‌شود امروز اجازه بدهید من تصمیم بگیرم؟

دخترک زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد، زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم بیرون آورد، شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت.

قرآن یک آیه دارد که می‌گوید کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دلها می‌گذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی کند، شیرین‌کاری کند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، و برای پز دادن نماز نخواند.

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» مریم/96 یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دلها می‌گذاریم. شاگرد شوفر نگاه کرد دید دختر وسط اتوبوس نشسته و مشغول وضو گرفتن است. گفت: دختر چه می‌کنی؟ گفتم:  آقا من وضو می‌گیرم ولی سعی می‌کنم آب به اتوبوس نچکد، می‌خواهم روی صندلی نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر کمی به او نگاه کرد و چیزی به او نگفت.

به راننده گفت: عباس آقا( راننده)، این دختر بچه را نگاه کن که مشغول وضو گرفتن است! راننده هم همین‌طور که جاده را می‌دید در آینه هم دختر را می‌دید، هی جاده را می‌دید، آینه را می‌دید، جاده را می‌دید، آینه را می‌دید، مهر دختر در دل راننده هم نشست، گفت: دختر عزیزم می‌خواهی نماز بخوانی؟ من می‌ایستم، ماشین را کشید کنار و گفت: نماز بخوان آقاجان، آفرین.

نماز عجیب یک دختر

دختر می‌گفت وقتی اتوبوس ایستاد من پیاده شدم و شروع کردم: الله اکبر، یک مرتبه اتوبوسی‌ها نگاه کردند.یکی گفت من هم نخواندم، من هم نخواندم، ... یکی گفت ببین چه دختر با همتی، چه غیرتی، چه همتی، چه اراده‌ای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت حجت است، خواهند گفت این دختر اراده کرد ماشین ایستاد، می‌گفت یکی یکی آنهایی هم که نخوانده بودند ایستادند، دخترک گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک مشت دارند نماز می‌خوانند.

و این داستان شیرین‌ترین نماز او بود که تاثیری زیادی روی دیگران گذاشت.

هر حرکت زیبا و قشنگی الگویی برای دیگران است و  سن و سال افراد هم هیچ تاثیری در کار خوب و نیکو ندارد. شما نیز در هر سن و سالی که هستید می توانید الگویی برای اطرافیانتان باشید.

***                                                          ***                                                          ***                                  ***

در تاریخ ۶۶/۳/۴ یکی از مسئولان وزارت خارجه در مورد سفریان و نمایندگان جمهوری اسلامی در خارج که به مهمانی دعوت می‌شوند سوالی را به این صورت مطرح کرده بودند: همانگونه که در مناسبتها و مراسم مربوط به خودمان، از دیگران دعوت می‌شود، آنها نیز برای مراسمشان از نمایندگان ما دعوت می‌کنند اگر نمایندگان ما در مراسم آنها شرکت نکنند، آنها نیز در مراسم ما شرکت نمی‌کنند اشکال این است که در مراسم و جلسه‌های آنها مشروبات الکل و… هست آیا تکلیف ما چیست؟

امام(ره) فرمودند: نباید شرکت بکنند و دلیل آن را هم بگویند که برای این جهت است که شرکت نمی‌کنند.

به جهنم!

در موردی دیگر، یکی از سفیران نوشته بود: “در بعضی مجالس که دعوت می‌شویم، مشروبات الکلی وجود دارد و اگر ما نپذیریم و نرویم؛ حمل بر چیزهایی دیگر می‌شود و مشکلاتی در روابط پیش می‌آید.”

حضر امام(ره) فرمودند: به جهنم، نباید از این چیزها بترسید نباید بروند دلیلش را هم بگویند تا آنها کم کم بفهمند برای چیست.

هم حفظ وحدت هم حفظ اصول

نمونه ای از سلوک امام موسی صدر

در مجالسی که اقوام و طوایف گوناگون حضور داشتند، معظم له در عین حفظ اصول خود، در جهت حفظ وحدت گام بر می داشت. رییس جمهور لبنان هر سال در ماه مبارک رمضان شخصیت های برجسته مذهبی را به ضیافت افطار دعوت می کرد. امام موسی صدر نیز به عنوان رییس مجلس شیعیان به میهمانی می رفت. اهل سنت، موقع غروب آفتاب افطار می کرد و شیعیان چند دقیقه پس از غروب. این اختلاف، آرامش ضیافت افطار را تهدید می کرد. هنگامی که آفتاب غروب کرد، امام موسی یک استکان چای برداشت، همه با تعجب به او خیره شدند. امام استکان را در یک دست گرفت و دست دیگرش را بالا برد و شروع به دعا خواندن کرد. دعا خواند و حاضران آمین گفتند. این کار را آن قدر ادامه داد تا وقت افطار شیعیان شد؛ آن گاه لبخندی زد و گفت: ألّلهمّ لک صمت و عَلی رِزقک أفطرتُ و علیک توکّلتُ و استکان چای را سرکشید!

بازی با تسبیح

روزی سید جمال الدین اسد آبادی در حضور سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانی نشسته بود و با دانه‌های تسبیح خود بازی می‌کرد.
وقتی از محضر سلطان خارج شد درباریان به او گفتند: چرا در حضور سلطان با تسبیح بازی می‌کردی؟
سید با نهایت بی‌اعتنایی گفت: چطور به کسانی که با سرنوشت میلیونها نفر بازی می‌کنند و به افراد نالایق مقام و طلا می‌بخشند، مردان با استعداد و آزادگان را به بند می‌کشند و در زندان می‌اندازند و از زشتکاریهای خود شرم و پروا ندارند حرفی نمی‌زنید اما به سید جمال الدین حق نمی‌دهید که با تسبیح خود بازی کند؟






روزی رضا خان با وزرای خود به رامسر رفته بود.

او می‌خواست چهره مذهبی خود را به مردم بنمایاند از این رو به مجلس روضه‌ای که در مسجد بود وارد شد.

سخنران (آقای حبیبی قاسم آبادی) که چشمش به رضاخان افتاد با صدای بلند گفت:

بارخدایا! بارالها!

شاهنشاه ایران و کابینه‌اش را از بهشت نجات عنایت فرما!

رضا خان و دیگر وزرا بدون این که متوجه دعا شوند با صدای بلند آمین گفتند![1]

استراتژی چماق و هویج :

برای تربیت اسب وحشی از این روش استفاده می کنند؛ هویج را به او می دهند بخورد، همزمان چماق نیز بالای سرش است و ودر نهایت آن را زین کرده، رام می نمایند. هدف از این استراتژی فریب و تهدید است؛ ‌از یک سو کشورها را فریب می دهند اگر فریب نخورد از حربه تهدید استفاده می کنند.


سید عبدالباقی مدرس فرزند شهید مدرس می گوید : روزی همراه آقا به مجلس رفتم  . وقتی از پله ها بالا می رفتیم ، یکی از نمایندگان مجلس که به نظرم شیخ العراقین زاده بود به ما رسید و خطاب به آقای مدرس گفت : 

شما در این زمستان سخت با این پیراهن کرباس و یقه باز ، گرفتار سرماخوردگی می شوید . مدرس نگاه تندی به او نمود و گفت : شیخ ، کاری به یقه باز من نداشته باش ، حواست جمع دروازه های ایران باشد که باز نماند .

یـــــقـــــه بــــــــــاز

مستحبی که هزار واجب در آن است!  

معلوم می‌شود نماز شب مستحبی است نظیر روضه‌خوانی، که وقتی در زمان رضاخان منع کردند، یکی از اصحاب و اطرافیان حاج شیخ عبدالکریم حائری رحمه‌اللّه به ایشان عرض کرد: چیزی نیست، روضه‌خوانی یک عمل مستحب است که پهلوی آن را منع کرده است. حاج شیخ رحمه‌اللّه فرمود: بله مستحبی که هزار واجب در آن است. خدا می‌داند که چقدر احکام واجب و چه چیزهایی از حالات، سیره و کلمات سیدالشهدا و سایر معصومین علیهم‌السلام که در مقدمه روضه نقل می‌شود، که سبب تقویت دین و موجب افزایش ایمان مردم است!

در محضر بهجت، ج۱، ص ۲۱۷

اعتراض به علامه محمدتقی جعفری

روزی به ایشان اعتراض شد که چرا در حالی که به بسیاری از شخصیت های علمی ایرانی و غیر ایرانی ونیز برخی نهادها و گروه ها به دلیل تراکم برنامه هایتان نمیتوانید وقت بدهید، وقت خود را صرف کودکان دبستانی می کنید؟ ایشان فرمود: ممکن است قرار گرفتن آنان در این فضای ملاقات وگفتگو، با توجه به معصومیت و استعدادی که در این سنین دارند، اثری مثبت داشته باشد.

علامه جعفری و عشق به مطالعه

استاد می گفت: هنگام تحصیل در مدرسه صدر نجف اشرف، روزی نزدیک ظهر در حجره آبگوشتی برسر چراغ بار گذاشتم وسپس مشغول مطالعه شدم.پس از چندی، ناگهان متوجه شدم که طلاب مدرسه در حال شکستن درب حجره هستند.با سرعت در را باز کردم وبا حالت اعتراض خطاب به آنان گفتم: من مشغول مطالعه هستم، چرا مزاحم من می شوید؟ در همین حین به ناگاه متوجه شدم که تمامی حجره را دود گرفته وطلاب به تصور این که حجره من آتش گرفته، برای کمک و نجات من آمده اند ومن از فرط توجه به مطالب مورد مطالعه، متوجه نشده ام.

آیا لباس حقیقت بر تن دروغ است!؟

روزی دروغ به حقیقت گفت:" میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم." حقیقت ساده دل و صادق پذیرفت و گول خورد و با هم به کنار ساحل دریا رفتند. وقتی به ساحل رسیدند، حقیقت لباسهایش را درآورد و به درون آب رفت. دروغ حیله گر لباسهای حقیقت را پوشید و سریعا از آنجا رفت. از آن روز همیشه حقیقت را، عریان و زشت می نمایانند و لیکن دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود!

الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود.
در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید.
با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است.
او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:
من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد.
اما سه خواسته دارم ، خواسته هایم را حتماً انجام دهید.
فرماندهان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند.

الکساندر گفت:
اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند.
ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد، مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود.
سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.

مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند.
اما هیچ کس جرأت اعتراض نداشت.
فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و روی قلب خود گذاشت و گفت :
پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟
در پاسخ به این پرسش، الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:
من می خواهم دنیا را آکاه سازم از سه درسی که یاد گرفته ام.

می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمند که هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را واقعاً شفا دهد.
آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرگ نجات دهند.
بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.

دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان، این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است.

و درباره ی سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد، می خواهم مردم بدانند که من با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم ...
  • راه امــــیــــن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی